یک شب بتاب، ماه شب تیرهروی باش
از پشت ابر جلوه کن و رو به روی باش
قد نمازمان به تو قامت گرفته است
ناپاکی از من است، ببار و وضوی باش
*
یک دم بگیر فاصله ای دل، ز مردمان
فارغ ز شور و شر و بگوی و مگوی باش
در ازدحام کوچهی تاریک گم شدی
دنبال خویش، در به درِ جستجوی باش
*
آقا من از نگاه تو شرمنده میشوم
دستان من تهی است، خودت آبروی باش
حالی است غریب، در حلول این ماه
دل میکشد از عمیقِ جان، هر دم آه
حزن و غم و اندوه چشیدیم ولی
لا یوم کَیومکَ ابا عبدالله